ن والقلم

ن القلم و ما یسطرون....

ن والقلم

ن القلم و ما یسطرون....

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

مثل هر بار برای تو نوشتم:
دل من خون شد از این غم توکجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی..
دل من تاب ندارد
همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟
تو کجایی؟توکجایی...
و تو انگار به
 قلبم بنویسی :
که چرا هیچ نگویند :مگر این منجی دلسوز طدار نداررد که غریب است؟
و عجیب است که پس از قرن و هزاره و هنوزم که هنوز است
دو چضشمش به راه است و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش
زیاد است که گویند به اندازه ی یک بدر علمدار ندارد؟
و گویند چرا این همه مشتاق و
ولی او سپش یار ندارد.....



جواب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف:
تو خودت مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی
زهجران و غمم ناله سرایی تو کجایی؟
تو که یک عمر سرودی تو کجایی توکجایی؟
باز گویی که مگر کاستی بود زامامت زهدایت زمحبت ز غمخوارگی و مهر و محبت
تو پنداشته ای هیچکسی دل نگران تو نبوده؟
چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟
چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟
چه کسی راه به سوی تو گشوده؟
چه خطر ها به دعایم زکنار تو گذر کرد.
چه زمان ها که تو غافل شدی و یار بسوی تو نظر کرد
و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی تو کجایی؟و ای کاش بیایی
..
هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود تو بودی
هر زمان بود تفاوت  تو رفتی تو نماندی..
خواهش نفس شده یار و خدایت و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت
و به آفاق نبردند صدایت
و غریب است امامت
من که هستم
تو کجایی؟
تو خودت کاش بیایی ..
به خودت کاش بیایی..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۳ ، ۲۰:۳۷
پرنده مهاجر