ن والقلم

ن القلم و ما یسطرون....

ن والقلم

ن القلم و ما یسطرون....

پادشاه و وزیر

پنجشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۰۲ ب.ظ

پادشاهی را وزیری عاقل بود از وزارت دست برداشت,

پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست?

گفتند:از وزارت دست برداشته و به عبادت خدا مشغول شده است,

پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید:از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای?

گفت:از پنج سبب

اول آنکه: تو نشسته بودی و من به حضور ایستاده می ماندم,اکنون بندگی خدایی میکنم که مرا در وقت نماز حکم به نسستن میکند.

دوم:! آنکه: طعام میخوردی و من نگاه میکردم,اکنون رزاقی پیدا کرده ام که او نمیخورد و مرا میخواهند.

سوم آنکه: تو خواب میکردی و من پاسبانی میکردم,اکنون خدای من چنان است که هرگز نمیخوابد و مرا پاسبانی میکند.

چهارم آنکه:می ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد,اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید.

پنجم آنکه: میترسیدم اگر گناهی از من سر زند عفو نکنی اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه میکنم و او می بخشاید...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۰۹
پرنده مهاجر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی